فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات شیرین فاطمه

مهد رفتن فاطمه جون

عزیز دلم بعد از چند روزی مشغله کاری بالاخره امروز فرصت کردم بیام و به وبلاگت سری بزنم.  امروز درست یک هفته است که مهد کودک می ری و این جزء یکی از آرزوهات بود که به مهد بری و با بچه ها بازی کنی، آخه تو دختر مهربون من خیلییییییییییییی خونگرم هستی و بچه ها رو خیلی دوست داری. از بس به همه می گفتی من می رم مهد کودک و تو رویاهای خودت سیر می کردی که بالاخره به پیشنهاد اطرافیان تصمیم گرفتیم که بزاریمت مهد. یه روز که داشتیم می رفتیم بیرون به دایی جون گفتی من می خوام برم مهد ، دایی جون هم خندید و گفت دایی جون این مامان و بابایی که تو داری فکر نکنم بزارنت مهد باید دعا کنی زود بزرگ شی تا بفرستنت مدرسه و ما کلی خندیدیم. خلاصه&nbs...
28 خرداد 1390

تبریک به فاطمه ام

  تبریک به فاطمه ام   دختر گلم امروز روز ولادت باسعادت دخت نبی اکرم، حضرت فاطمه زهرا س است این روز را به تو که نام زیبا و باشکوه فاطمه را داری تبریک می گویم امیدوارم از رهروان راه آن حضرت باشی و فاطمه زهرا س را الگوی زندگی ات قرار دهی. از حضرت فاطمه زهرا در این روز زیبا و با برکت می خوام که فاطمه ام را به راه راست هدایت کند و نگهدارش باشد. السلام علیک یا زهرا   ...
3 خرداد 1390

آرایش کنم خوشکل می شم

  آرایش کنم خوشکل می شم   عزیز مامان جیگر مامان تو همینجوری هم از ماه خوشکلتری چه برسه به اینکه آرایش کنی.   خدا نکنه این مامان بیچاره بخواد بره سراغ وسایل آرایش که بماند یه رژ کوچولو ، بدو میایی و می گی به منم بزن خوشکل بشم ولی من این کار رو نمی کنم چون هنوز کوچولویی و پوست لطیفت حیفه که به این مواد شیمیایی آلوده بشه. کاربرد همه رو که بلدی و من با توجیه اینکه هر موقع بزرگ شدی خانوم شدی عروس شدی بعد بهت می دم که بزنی تو دختر گل من هم قانع می شی و می گی هر موقع مثل زندایی جون عروس شدم بعد بزنم باشه منم می گم باشه عزیزم.(آخه تنها عروسی که یادت میاد عروسی دایی جونه به خاطر همین همیشه زندا...
28 ارديبهشت 1390
1